سروها ایستاده میمیرند
حسینبنعلی که پیشوای بلامنازع آزادگان است، میگفت: زندگی، اندیشه و رزمیدن برای آن است. آزادگان، مردانه میزیند و جوانمردانه میمیرند. آنان با قامت برافراشته در راه آرمانهای خویش به جهدوجهاد میپردازند و با سرخرویی و فرخندهحالی، سر بر آستان ابدیت مینهند. آن مردانِ مرد، همانگونه که با بذلِ خانومان و حالومال خویش، در پای اندیشههای خویش میایستند، در همان میدان و برای همان راه و رَوِش، جان خود را بر طبق اخلاص میگذارند. آنان با خط خون خویش، حقایقی را بر جریدۀ عالم ثبت میکنند که دیر سالیست که از یاد انسانهای این عهد و زمان رفتهاند. خون آنان اگر کاری دیگر انجام ندهد، بیگمان که دو حقیقت را فریاد خواهد زد؛ یکی اثبات حق چاپیده و به چپاول برده شدۀ آنان و دیگری، ابطال اباطیل دشمنان آنان. هنیه -که شهادت بر او هنیئه و مریئه باد- راهی را که انتخاب کرده بود، تا پای جان آن را ادامه داد و بر همان مسیر به جاودانگی رسید. خوشا به حال او و تفو بر سیمای پلشتِ حامیان غدر و قتل و جرم و جنایت که نه به اخلاق باورمندند و نه به انسانیت. مردم آزادۀ فلسـ.طین، بهحق که وارثان ابراهیماند و داعیهداران برحقِ حق و عدل و فضیلت و آزادی. آنان برای رسیدن به حق مسلّم خود و ازپایدرآوردن جرثومۀ شوم زورگویی و تفرعن و شیطنت و خودخواهی و تباهی و خباثت و توحش، عزیزترین عزیزان خود را به قربانگاه فرستادند.
بنا کردند خوشرسمی به خاک و خون غلتیدند
خدا رحمت کند آن عاشقان پاکطینت را [میرزا مظهر جان جانان]
من، در طلوع خورشید فردا صبح، مترددم و با خود میانگارم که شاید غروب امروز، همزمان با خاموش شدن این چراغ کهنسال باشد؛ اما اندکترین تردیدی در پیروزی مردم پُر افتخار فلسـ.ـطین ندارم. ممکن نیست که ملیونها لیتر خون پاک مردان و زنان و کودکان بیگناه آن دیار بر آب رود و بیاثر شود. راه ندارد که خون ناحق، دست از دامان قاتل برندارد! مگر هر یک از ما لکههای دامن قصاب را ندیدهایم؟! ایمان دارم که آن روز خواهد رسید که خورشید آزادی و حق و عدل بر سرزمین زیتون طالع شود. به ضرس قاطع میگویم که ناممکن است که زادگاه عیسی و قبلهگاه موسی و معراجگاه محمد علیهمالسلام زیر چکمههای دژخیمان خونآشام صهـ.یونیستی قرار بگیرد. باور دارم که نیستی، سرانجام محتوم صهـ.ـیونیست است؛ نیستی، پسوند نام این گروهک بدنام است؛ اگر باور نمیکنید، یکبار دیگر این واژۀ بدخیم را از نظر بگذرانید. از تاریخ آموختهام که چراغ ظلم ظالم تا دم محشر نمیسوزد؛ اگر سوزد، شبی سوزد، شبی دیگر نمیسوزد. آن شب خواهد رسید؛ شاید دیرتر، اما خواهد رسید. این خط و این نشان.